درخواست اصلاح

غزل

از دانشنامه ویکیدا
غزلیات شمس تبریزی؛ دیوان غزل های عاشقانه مولانا
غزلیات شمس تبریزی؛ دیوان غزل های عاشقانه مولانا

غزل از قالب‌های شعری محبوب و پرطرفدار است. غزل در لغت یعنی سخن عاشقانه گفتن با معشوق. به همین دلیل است که مضمون همه غزل‌ها عاشقانه و حکایت عشق است.

غزل ممکن است حاوی مضامینی چون عرفانی، اخلاقی، فلسفی، فداکارانه، خداجویانه نیز باشد. تعداد ابیات غزل بین پنج تا دوازده بیت متغیر است. در مواردی دیده شده که تعداد ابیات از این حد فراتر رفته اما حد معمول آن همین مقداریست که ذکر شد. و اشعار کمتر از پنج بیت هم در دسته بندی غزل‌ها قرار نمی‌گیرند.

در غزل ابیات هم روزن هستند و مصراع‌های زوج با قافیه و ردیف مصراع اول غزل، هماهنگ هستند.

اجزای غزل

  • مطلع: مطلع بیت اول غزل است که با صراحت همراه است. مطلع ب معنی آغاز سخن است و معنای شعر را به طور مستقیم به مخاطب می‌رساند. در برخی غزل‌ها مطلع ممکن است دو یا سه بیت باشد.
  • مقطع: بیت پایانی غزل را مقطع غزل می‌گویند. مقطع در لغت به معنی پایان و خاتمه است. برخی شاعران در مقطع غزل، تخلص یا نام خود را می‌آورند. مانند حافظ، وحشی بافقی و... در مقطع غزل ممکن است شاعر به مدح خود یا شخص دیگری بپردازد و مقطع ممکن است معنایی کاملا متفاوت با باقی غزل داشته‌باشد. گاهی اوقات مقطع غزل ممکن است بیتی از شاعر دیگری باشد. در این صورت شاعر از آرایه تضمین استفاده کرده‌است.
  • بیت‌الغزل: برجسته‌ترین و بهترین بیت در غزل را بیت‌الغزل می‌گویند. بیت‌الغزل را شاه‌بیت نیز می‌گویند.

انواع غزل

  1. غزل عاشقانه
  2. غزل عارفانه
  3. غزل تلفیقی
  4. غزل قلندری
  5. غزل مضمون
  6. غزل سیاسی-ملی
  7. غزل نو

غزلی از حافظ

اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول

رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول

قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا

فَراغ برده ز من آن دو جادویِ مَکحول

چو بر درِ تو منِ بینوایِ بی زر و زور

به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دُخول

کجا رَوَم چه کنم چاره از کجا جویم؟

که گَشته‌ام ز غم و جورِ روزگار مَلول

منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم

در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول

خرابتر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت

که ساخت در دلِ تنگم قرارگاهِ نزول

دل از جواهرِ مِهرت چو صیقلی دارد

بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول

چه جرم کرده‌ام؟ ای جان و دل، به حضرتِ تو

که طاعتِ منِ بیدل نمی‌شود مَقبول

به دَردِ عشق بساز و خموش کن حافظ

رموزِ عشق مَکُن فاش پیشِ اهلِ عقول

غزلی از وحشی بافقی

ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم

گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم

پیش ما یاقوت یاقوتست و گوهر گوهر است

دأب ما اینست یعنی قدر گوهر نشکنیم

هر متاعی را در این بازار نرخی بسته‌اند

قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم

عیب پوشان هنر بینیم ما طاووس را

پای پوشانیم اما هرگزش پر نشکنیم

ما درخت افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند

با وجود سد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم

به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل

بیش از اینش در جراحت نوک نشتر نشکنیم